ره دلرا بتا زان شوخ چشم مست رهزن زن


بعیاری زلفت خویش را غافل بمخزن زن

نقاب پرنیان را برفکن از چهر آذرگون


شرر از چشمه خورشیدوش بر مرد و بر زن زن

رقیب بوالهوس در بزم از روزن نظر دارد


کمان ابرو خدنگی برد و چشمانش ز روزن زن

اگر خواهی نما شیرین مذاق عاشقانت را


ز قند لعل خود کام صبوحی را یک ارزن زن